پریاپریا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

... پریاگلی ♫♫♫♫

شبتون بخیر

دوستای خوبم شب بخیر   با کلیک بر روی   وارد وبلاگ یه وبلاگ پر شکلک شوید و حاللللللللللشو ببرین !   اینم آدرسش                     http://weblogkhoshgelkon.niniweblog.com         ...
7 مرداد 1390

مهمونای پریا . . .

دیروز پریا مهمونای عزیزی داشت ؛ باباجون ، مامان جون به همراه خاله که اومدن دیدن پریاگلی از وقتی پریا دنیا اومده کسی مارو تحویل نمی گیره اگه دلشون تنگ بشه ، در واقع دلشون برای پریا تنگ شده . و اگه به دیدن کسی میان در اصل برای دیدن پریاگلی میان . . .   دیروز پریا مهمونای عزیزی داشت ؛ باباجون ، مامان جون به همراه خاله که اومدن دیدن پریاگلی از وقتی پریا دنیا اومده کسی مارو تحویل نمی گیره اگه دلشون تنگ بشه ، در واقع دلشون برای پریا تنگ شده . و اگه به دیدن کسی میان در اصل برای دیدن پریاگلی میان . . . خلاصه فعلاً که دنیا به کام پریاست و حول محور او گردش می کنه. البته پریا هم خیلی دوستشون داره دیروز هر چند ...
7 مرداد 1390

چرا سوال بیهوده ؟! (طنز) قسمت دوم

لطفاً با لحجه ی آبوووووووودانی بخونید. . . .   خیلی باحاله حتماً بخونید .     یارو تو مترو داره چراغ قوه میفروشه، صداش کردم اومده میگه چراغ قوه میخوای؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ یه لقمه میرزاقاسمی آوردم واسه ناهارم تنهایی نمی چسبید گفتن بیای باهم بخوریم تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست با صدای خفن. مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلم بود منتها صداش رو گذاشتم رو اکو حال کنین کله صبحی رفیقم میخواست بیاد درس بخونیم بهش زنگ زدم گفتم دوتا نونم بگیر بیار. گفت واسه صبحونه؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ واسه ذخیره سازی تو روزای سخت زمستون . . . . . یارو تو مترو داره چراغ قوه...
5 مرداد 1390

پرواز . . . . !

امروز بعد از ظهر نشسته بودیم تو حیاط پریاگلی داشت پروانه و پرنده ها رو نگاه می کرد و کلی براشون ذوق می کرد و صدای خندش تمام حیاط رو پر کرده بود . منم خسته و کوفته تمام تلاشم این بود که  وقتی ازم سؤالی می پرسه جوابش رو بدم و وقتی  ابراز احساسات می کنه همراهیش کنم . یه کم که گذشت متوجه شدم  تو حال خودش داره با پروانه ها و پرنده ها صحبت می کرد . . . . .    امروز بعد از ظهر نشسته بودیم تو حیاط پریاگلی داشت پروانه و پرنده ها رو نگاه می کرد و کلی براشون ذوق می کرد و صدای خندش تمام حیاط رو پر کرده بود . منم خسته و کوفته تمام تلاشم این بود که  وقتی ازم سؤالی می پرسه جوابش رو بدم و و...
5 مرداد 1390

بهونه های فوق شگفت انگیز . . . !

  امروز من و پریا با هم یه مشکل کوچیک پیدا کرده بودیم که اگه تعریف کنم خنده تون می گیره :   >www.kalfaz.blogfa.com ماجرا از این قرار بود  بعد از ظهر خیلی خسته شده بودم _به خاطر این که : هم کارای  امروزم زیاد بود ، هم  کلی با پریا سروکله زده بودم و هم  روزه گرفته بودم دیگه نای >www.kalfaz.blogfa.com هیچ کاری رو  نداشتم _داشتم وبلاگای آپدیت شده رو  یکی یکی . . .  . . . امروز من و پریا با هم یه مشکل کوچیک پیدا کرده بودیم که اگه تعریف کنم خنده تون می گیره :   >www.kalfaz.blogfa.com ماجرا از این قرار بود  بعد از ظهر خیلی خسته ...
4 مرداد 1390

چرا سوال بیهوده ؟! (طنز) قسمت اول

  لطفاً با لحجه ی آبوووووووودانی بخونید. . . .   خیلی باحاله حتماً بخونید .                      یارو عکسمو دیده میگه:اااا دماغ خودته این؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دماغ اجدادمه که بینی به بینی، نسل به نسل منتقل شده الان رسیده به من!!! با دوستم رفتیم تو یه مغازه ی شلوغ که عسل طبیعی میفروشه؛ نوبت ما که میشه طرف میگه:شمام عسل میخواین!؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ دوتا زنبوریم اومدیم استخدام شیم . . . . . . . . . . چرا سوال بیهوده ؟! (طنز )   لطفاً با لحجه ی آبوووووووودانی بخونید. . . . یارو عک...
3 مرداد 1390

نفس حقیر !

  هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم . نخست : هنگامیکه به پستی تن می داد تا بلندی یابد . دوم : آنگاه که در برابر از پاافتادگان ، میپرید . سوم : آنگاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید . چهارم :آنکه گناهی مرتکب شد و با یادآوری اینکه دیگران نیز همچون او دست به گناه میزنند ، خود را دلداری داد . پنجم : آنگاه که از ناچاری ، تحمیل شده‌ای را پذیرفت و شکیبایی‌اش را ناشی از توانایی دانست . ششم : آنگاه که زشتی چهره‌ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب‌های خودش بود هفتم : آنگاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت .             &nb...
31 تير 1390